..♥♥..................
دیدی بعضی شبا که داری از شدت خواب از حال میری
به زور خودتو بیدار نگه میداری تا حتما چند دقیقه قبل از خواب بهش فکر کنی؟
لامصب بهشم که فکر میکنی دیگه خواب از سرت میپره و حالا بعد از یک ساعت فکر کردن بهش که اصلا متوجه گذشت دقیقه ها نشدی،صد بار این پهلو اون پهلو میشی که خوابت ببره تا صبح بتونی زود از خواب بیدار بشی و زودتر از روزای قبل ببینیش
بالاخره بعد از کلی خود درگیری به خواب میری اما چه خوابی
تا خود صبح خودشه و خودت
یک شب هم از رویاهات پاک نمیشه
ولی هنوز عاشق خوابایی هستی که اون توش هست...هرچند که این خوابا دارن مثل یه خوره وجودتو تجزیه میکنن و عقلتو دارن ازت میگیرن...اما فقط چون اونی که باید باشه،تو رویاهات هست
همین باعث میشه که خوابات برات لذت بخش باشن
شنیدین چی گفتم؟گفتم رویاها!کابوسا رو که نگو...هر وقت که کابوس از دست دادنشو میبینی عرق سرد کل بدنتو دربر میگره و هنوز هوا روشن نشده،از خواب با یه ترس عجیبی که تو وجودته از خواب میپری و تا آخر شب یه حس عجیب و منفی ای داری
آاه...خدا نکنه اون روز حالت خوب نباشه و یه بغض لعنتی توی گلوت فشار بیاره و به جای ترکیدن تبدیل به خنده های بیهوده و دیوانه وار بشه
اون موقعست که دیوونه شدن رو به خاطر عشق حس میکنی...یه حس عجیب و جدید و دردناک اما درعین حال...لذت بخش